به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

این توضیحات و عنوان از ویرایش قالب ، قابل تغییر است.

مکان تبلیغات شما

امکانات وب

-->-->-->

پر مخاطب ها

    عضویت

    نام کاربري :
    رمز عبور :

     

    به چاقو و دستم نگاه میکنم
    نمیتونم همینجوری بمیرم

    #.الکی خودتو نکش بچت مرده به دنیا اومد

    +نه امکان نداره . تو کشتیش

    #.شاید

    و پشت حرفش پوزخندی تلخ میزند

    نمیتونم همینجوری بمیرم
    نفس عمیق میکشم
    به دستانم نگاه میکنم یا حالا یا هیچ وقت دیگر. برا به اغوش کشیدن خواهم مرد اما مهم نیست 

    زهره به سمت در میرود
    از جات جم نخور تا من بیام
    انگشتانم شصتم را بلند میکنم به ان ها خیره میشوم 

    دستم را به جلو حرکت میدهم و سپس با تمام قدرت که در وجودم مانده است دستم را بیرون میکشم. 
    فلزتا مقداری در دستم فرومیرود سپس متوقف میشود

    دوباره ان را خارج میکنم تمام این مدت لبم را گاز میگیرم دوباره از نوع کارم را ادامه میدهم نباید صدایم بیرون برود . بی صدا ناله . اشک میریزم 

    اینبار اهی کوچک از گلویم خارج میشود
    به شصت سمت سمت راست نگاه میکنم
    تا میایه استخوان بریده شده است

    و سمت چپ مقداری دیگر تمام است

    برای بار سوم با تمام توان دستم را به بیرون میکشم

    صدای شکستنی میاید
    به  سمت چپ نگاه میکنم شکسته است

    دست راستم رها شده است

    به دستانم نگاه میکنم

    سپس نگاهم به جای خالی شصتم بر میگردد

    درد خود را در وجودم میپیچاند

    نمیتوانم فریاد بزنم جیغ بکشم. یا حتی دردم را بیرون بریزم فقط بی صدا اشک میریزم

    نمیدانم برای چه درد میکشم برای زندگی که تنها امیدم، بچه ام مرده به دنیا امد و کشته شد

    یا برای انتقام که پایانش خواهم مرد

    جای انگشتانم ذوق ذوق میکند
    لب بالایم را رها میکنم
    طعم گلس خون در دهانم میپیچد
    در اتاق باز میشود و زهره وارد اتاق میشود
     به شکمم خیره میشوم که اینک با نخی سیاه به هم متصل است . هر لحضه که میگذرد سوزش ان بیشتر میشود 

    #.خوب کجا بودیم ؟ اها تصویه حساب
    با کفش های پاشنه بلند خود که صدایشان در اتاق میپیچد به سمت من میاید

    به  جای خالی انگشتانم نگاه میکنم درد و سوزش و نا امیدی غم و حتی عصبانیت در وجودم رخنه کرده اند
    خونی که از انها خارج میشود وضع را بدتر میکند هر لحضه میگذرد خون بیشتری از من خارج میشود
    خونش بند نیامده اما کمتر شده
    چشمانم سیاهی میرند خیلی وقت برای انتقام ندارم

    زهره به بالای سرم رسیده است
    به کنار دستم میاید
    بدون نگاه کردن به ان به چشمان خیره میشود و سپس به سمتم خم میشود   ودر روبه روی صورتم میگوسد :
    همیشه ازت بدم میمود همه چیز مال تو بود مامان و حتی اون اشغالی که بابا صداش میزدیم . من تنعا بودم .همیشه .  اما تو  چی؟  بابا داشتی مامانو داشتی منم داشتی .  من هیچکدومتون رو نداشتم.

    به اشک هایش نگاه میکنم . به چشمانش خیره میشوم غرق غم است
     صدایش تغییر میکند اینک عصبانی است زیرا هر وقت عصبانی است دستش را مشت میکند 
    تا اینکه عاشق شدم . اومدم بهت گفتم  اما تو .....اما تو به جای اینکه منو بهش برسونی خودت اونو ازم دزدیدی

    +من از کجا باید میدونستم اون سعیده

    #.نپرسیدی نپرسیدی اون کیه فقط گفتی فراموشش کن همین
    به نظرت برای چی خودکش کردم
    برای سعیدو عشق  ؟ نه خانم من برای تو خودکشی کردم . خودکشی کردم چون تو همه چیرو ازم دزدیدی

    دستانش را به سمت صورتش میبرد  اشک هایش را پاک میکنم

    انگشتانم تیر میکشند . شکمم میسوزد نفسم به شماره افتاده است و صورت زهره را به زور میبینم

    زهره سرش را بالا میگیرد و میگوید

    تا اینکه با اینا اشنا شدم
     و سپس دستانش را دورادور اتاق میچر خاند

    همشون دوستم داشتن همشون مثل من بودن همشون یه حفره تو قلبشون داشتن که فقط با کشتن پر میشود .

    لبخندی بر لبش نقش میبندد

    اسون بود تا تو رو تو این قضیه بکشم
    پیشنهاد کار. و بعد دیدن یه فیلم که خودم اونو ظبتش کرده بودم .

    با بهت به او نگاه میکنم میگوید 
    اره من بودم که اون مردو داخل اداره راه دادم داخل اتاق بردمش و ابزار شکنجه رو بهش دادم
    بقیش راحت بود
    یه فیلمو بدون اجازه بهت نشون دادم
    تو هم تتوشو در بیاری
    اما حالا اینجا خواهرم
    و وقتشه که یه حساب کوچولو صاف کنیم

    به سمت سینی میچرخد به پودر سفید با دانه های ریز در دستش خیره میشوم  . ان را بر روی بخیه هایم میریزد . میسوزد . فریادی مانند فریاد شتر داغ کرده سر میدهم .و او در کارش جدی تر میشود

    سوزش پایان ندارد فقط میلرزم و دندانم هایم روی هم میخورد  عرق نیز به دردم افزود است . هر لحضه عرصگق بر روی زخمم میرود و نمک را بیشتر در زخمم حل میکند . صدایی نمیدهم اما دیدم تار شده است و حس هایم در اثر سوزش ضعیف شده اند .نمیتوانم ایتحا بمیرم حداقل نه الان 
    به چاقویی که با لاتر از دستم قرار دارد نگاه میکنم الان یا هیچوقت دگر .
     صدای افتادن قطرات خون بر روی زمین شبیه صدای باران است اما به لذت بخشی ان نیست  زهره به سمت سینی میچرخد و میخند 
    دستم را خارج میکنم
    هر لحضه دارد بیشتر بی حس میشود
    چا قو را در چهار انگشت باقی مانده ام جای میدهم
    درد میکند اما مجبورم باید بچه ام را در اغوش بگیرم

    زهره بر میگردد

    به سمت صورتم خم میشود
    چاقورا در دستم محکم میکند ان را بالا میاورم
    نفسم را در صورتش میدم و بعد چاقو را در میان پاهاش فرو میکنم
    زهره چیغی میزند و مانند گاو زخم خورده به هرجایی میخورد و تخت را بر میگرداند.
    .
    ..
    ...

    هیچکدام مهم نیستند . نه درد .نه حتی مرگ .مهم انتقام است . انتقام برای سعید برای پدرم و حتی خواهرم

    فریادی ارام و بی صدا سر میدهم

    بر روی زمین بر خورد میکنم . و طعم سرد موزاییک در بدنم نفوذ میکند

    نفس نفس میزنم
    گلویم خس خس میکند
    خود را به سمت در میکشانم

    دستم روی شکمم میگذارم و هر دو طرف انرا میگیم
    گرمی خون بر دستم میپیچد .
    هر لحضه که پیش میروم دستم گرم تر میشود و خون بیشتر از دست میدهم
    نخ های شکمم عضوی از بدنم شده اند .

    سوزشی در سرم حس میکنم
    به بالا نگاه میکنم زهره با صورتی قرمز و دستانی غرق خون موهایم را گرفته است

    من را بر روی زمین میکشد
    دست و پا میزنم اما با توان بیشتر ان ها را میکشد
    سپس از موهایم مرا بلند میکنم به صورت نگاه میکنم و اب دهنش را در صورتم پرتاب میکند

    #.هرزه اشغال فکر کردی زندت میزارم اون قدر درد میکشی که فراموش کنی اسمتو

    از موهایم اویزانم
    با نفرت نگاهم میکند
    حرفش را ادامه میدهد : همیشه یه اشغال بودی
    اون بچه من باید مادرش باشم نه تو 

    به خاطر تکان های مکررم زخم های بدتر شده اند و خونریزی شدت یافته است

    هر لحضه که میگذرد میتوانم جریان گرم خون را بر روی پوستم حس کنم. دردش قابل وصف نیست . فقط یک چیز میتوان گفت پایان دهنده انسان عادی است . انسانی که انگیزه ای ندارد. انگیزه من اینک انتقام است  

    قطره ای خون سر میخورد از کنار چشمم میگذرد و بر کف اتاق بی صدا فرود میاد

    ناگهان رها میشوم
    با سردرگمی به زهره نگاه میکنم او مرا رها نکرده است موهایم هنوز در دستانش هستند.

    لحظه دگر پوست سرم میسوزد و هر لحضه که میگذرد بر شدت جیغ های من و خنده ای زهره افزوده میشود

    دستم را بر روی پوست سری که موی ندارد میکشم دستم را در روبه روی چشمانم میاورم لبانم میلرزد وسپس سیل اشک جاری میشود

    +من از عمد هیچ کار نکردم
    نه سعیدو خواستم نه اون چیزی که مثل تو بود

    شوری اشکهایم را در دهانم حس میکنم

    بینیم را بالا میکشم. لرزش لبانم هر لحضه بدتر میشود . با نا امیدی  میگویم: من از کل دنیا یه بچه میخواستم با یه خواهر
     قطره  اشکی بر روی گونه ام  سر میخورد . چشمانم را به زهره میدوزم .      +اما تو همشونو ازم گرفتی . خودتو . بچمو.
    چرا زهره ؟ چرا این کارو باهام کردی

    زهره لحضه ای ساکت میشود

    سپس لبخندی خونی به سرخی نور اتاق بر لبانش نقش میبندد

    #.حسادت . یا هر جی که تو اسمشو میزاری . من از تو چی کم تر داشتم منم لایق اون همه خوبی و محبت بودم

    موهایم را رها میکند.
    دستم را به سمت موها میبرم
    به پوست باقی مانده قرمز که قطره های خون در ان میدرخشند خیره میشوم

    زهره به سمتم قدم میگذارد خود را بیشتر به عقب میکشم اما به دیوار بر میخورن 
    گردنم را در میان دستانش میگیرد
    از زمین بلندم میکند

    نفس هایم به شماره افتاده

    خر خر میکنم

    دست پا میزنم جای شصتانم به دیوار میخورد و دردی ان چنان بی پایان به من ارزانی میدارد که انگار تا انتها ادامه دارد .

    چشمانم روی هم دارند میاید از میزان تقلایم هر لحضه کاسته میشود
    بخیه هایم پاره شده اند و هر لحضه احتمال دارد که چند تای با قی مانده نیز پاره شوند 
    زهره با نگاه سنگینش به چشمانم خیره میشود . 

    خدای من اینها همان چشم ها هستند؟ همان هایی که روزی بدون دیدن من خوابشان نمیبرد چه شد که به اینجا رسیدیم

    زهره نیز درد میکشد از فشار دندان هایش میتوان فهمید. شلوارش نیز سرخین شده است 

    .

    ..

    ...

    همه حا مشکی است . صدایی نیست

    تنهایی در اینجا حکم فرماست

    ارامش را در تمام سیاهی میتوانی ببینی

    بلند شو . بلند شو . به خاطر بچت زنده بمون .

    صدای دختر بچه کوچک قاتل زهره من در گوش هایم میپیچد صدایش نرم و ارام است . گیرا و لالایی

    او راست میگوید من حق ندارم بمیرم

    چشمانم را رو به دنیای بی رحم میگشایم

    هنوز در اتاق قرمز هستم

    زهره رهایم کرده است و شاد و سرخوش و رقص کنان دارد به سمت تخت راه میرود.

    به صورتش نگاه میکنم
    سرش را به هر طرف میچرخاند
    دستمرا به سمت راست صورتم میبرم
    ستونی پلاستبکی در دستم  خودنمایی میکند
    دستی بر ان میکشم پاشنه ای کفش زهره
    دستم را در دوطرفش حلقه میکنم
    و ان را بیرون میکشم
    اخی میگویم

    و به خونی که بر روی گردنم میریزد نگاه میکنم
    به سر تیز و برنده پاشنه نگاه میکنم
    ان را سمت دهنم میبرم و لیس میزنم تا خون خودم را مزه کنم

    به راحتی ترس در چهرش نمایان میگردد
    خنده ای کوتاه میکنم
    زهره با چشمان ملتمسش به من نگاه میکند
    اراده ای بر خود ندارم و نیازی نیز به ان ندارم

    +بزار یکم بازی کنیم میل اون قدیما

    در دستم پاشنه را میچرخانم و طرف تبز ان را در روبه روی صورت زهره قرار میدهم . ان را بر روی پستش میکشم و به زخم کوچک و سرخ نگاه میکنم 
       
    ان را به سمت چشمش حرکت میدهم 
    زهره سرش را به دو طرف تکان میدهد
    سر تیز پاشنه پلک را میبرد و لحضه متوقف  میشود . دوبارع ان را فشار میدهم

    تمام این مدت زهره جیغ میکشد و میگوید نجاتش بدهند
    اما دیر شده است . سر پاشنه را میگیرم و ان را بیرون میکشم
    به  پلک اش که اینک گوشتی قرمز و سرخ از خون  است نگاه میکنم . ان را نزدیک دهانم میاورم و ان را مزه میکنم.

    میخندم
    خنده ای از ته دل
    زهره جیغ میکشد و هر لحضه که میگذرد شدت جیغ های ان کمتر میشود
    سرش از حرکت ایستاده است
    از چشمش خون میاید
    جریانی کوچک خون وارد دهانش میشود
    و  لحضه نزدیک است خفه بشود .به سرفه میفتد

    +خوب کجا بودیم. اها بازی 

    همه چیز در کف اتاق ریخته است
    وسایل شکنجه و دستمال های خونی و دستکش های زهره

    به جنازه کودکم نگاه میکنم . لحضه ای دلم به سویش پر میگیر اما کار من هنوز 
    تمام نشده است

    زهره گریه میکند و التماس میکند ازادش کنم نا امیدی در چشم باقی ماننده اش که اینک دور ان خیس و خونی است موج میزند 
    دلم به حالش نمیسوزد او لایق این مرگ است .
    به دندان عای زهره خیره میشوم لحضه ای زبانش میجنبد
    پاشنه را در هانش میگذارم
    کار من با او تمام نشده است
     تا مت اجازه ندم نمیمیری 
    دستم را بالا میاورم و با پشت دست سیلی به زهره میزنم

    که لحضه ای زهره منگ میشود
    دوست دارم مثل سعید بکشمت 

    دستانم را خم میکنم و با هر دو ارنج به صورت زهره حمله میکنم

    به صورتش نگاه میکنم
    سرش را به هر طرف میچرخاند
    دستمرا به سمت راست صورتم میبرم
    ستونی پلاستبکی در دستم  خودنمایی میکند
    دستی بر ان میکشم پاشنه ای کفش زهره
    دستم را در دوطرفش حلقه میکنم
    و ان را بیرون میکشم
    اخی میگویم

    و به خونی که بر روی گردنم میریزد نگاه میکنم
    به سر تیز و برنده پاشنه نگاه میکنم
    ان را سمت دهنم میبرم و لیس میزنم تا خون خودم را مزه کنم

    به راحتی ترس در چهرش نمایان میگردد
    خنده ای کوتاه میکنم
    زهره با چشمان ملتمسش به من نگاه میکند
    اراده ای بر خود ندارم و نیازی نیز به ان ندارم

    +بزار یکم بازی کنیم میل اون قدیما

    در دستم پاشنه را میچرخانم و طرف تبز ان را در روبه روی صورت زهره قرار میدهم . ان را بر روی پستش میکشم و به زخم کوچک و سرخ نگاه میکنم 
       
    ان را به سمت چشمش حرکت میدهم 
    زهره سرش را به دو طرف تکان میدهد
    سر تیز پاشنه پلک را میبرد و لحضه متوقف  میشود . دوبارع ان را فشار میدهم

    تمام این مدت زهره جیغ میکشد و میگوید نجاتش بدهند
    اما دیر شده است . سر پاشنه را میگیرم و ان را بیرون میکشم
    به  پلک اش که اینک گوشتی قرمز و سرخ از خون  است نگاه میکنم . ان را نزدیک دهانم میاورم و ان را مزه میکنم.

    میخندم
    خنده ای از ته دل
    زهره جیغ میکشد و هر لحضه که میگذرد شدت جیغ های ان کمتر میشود
    سرش از حرکت ایستاده است
    از چشمش خون میاید
    جریانی کوچک خون وارد دهانش میشود
    و  لحضه نزدیک است خفه بشود .به سرفه میفتد

    +خوب کجا بودیم. اها بازی 

    همه چیز در کف اتاق ریخته است
    وسایل شکنجه و دستمال های خونی و دستکش های زهره

    به جنازه کودکم نگاه میکنم . لحضه ای دلم به سویش پر میگیر اما کار من هنوز 
    تمام نشده است

    زهره گریه میکند و التماس میکند ازادش کنم نا امیدی در چشم باقی ماننده اش که اینک دور ان خیس و خونی است موج میزند 
    دلم به حالش نمیسوزد او لایق این مرگ است .
    به دندان عای زهره خیره میشوم لحضه ای زبانش میجنبد
    پاشنه را در هانش میگذارم
    کار من با او تمام نشده است
     تا مت اجازه ندم نمیمیری 
    دستم را بالا میاورم و با پشت دست سیلی به زهره میزنم

    که لحضه ای زهره منگ میشود
    دوست دارم مثل سعید بکشمت 

    دستانم را خم میکنم و با هر دو ارنج به صورت زهره حمله میکنم

    از جنازه جدا میشوم و از دور به زهره نگاه میکنم

    صورتی نماده تا او را تشخیص بدهم
    موهایش به صورتش چسبیده اند و سینه اش بالا و پایین نمیشود
    دستم را به جای خالی موهایم میکشم و با برخورد دستم سرم میسوزد

    از زهره فاصله میگرم
    از ارنج هایم استفاده نمیکنم

    دستانم شکسته اند
    پس از دقیقه های سخت بدون استفاده از دستانم  به کودکم میرسم
     به او نگاه میکنم ارق در خون است   استخوانی کوچک و لطیف از او بیرون زده است . میلرزم اشک میریزم . زجه میزنم . خدا را التماس میکنم که او را به من بر گرداند
    نمیدانم انرا چگونه در اغوش بگیرم
    که خرد نشود 
    پس از چندین بار تلاش با دستان شکسته ام  که با هر حرکت درد در ان ها میپیچد و قلبی خورد از داغ فرزند و چشمانی اشک الود او را در اغوش میگرم خون از کنار شصت هایم به صورتش میریزند. 

    با چشمان اشک الودم به او نگاه میکنم و میگویم
    عزیز مامان ،  تکیه گاه مامان ،  عشق مامان ، اشک هایم میریزند و ادامه حرف هایم را با خود میشورند

    فقط یک چیز میگویم:
    «متاسفم»

    او را بر روی سینه ام فشار میدهم و میخوانم
    لا لا لایی

    با هر کدام از ان  بیت ها      میمیرم و زنده میشوم
     بخیه هایم یاز شده اند و کف اتاق نیز سرخ شده است 
    ان قدر خون از دست داده ام که  هر لحضه دیدم تار تر میشود. نور قرمز اتاق بر صورت خونی او میپیچد .انگشتان باقی مانده ام بر صورتش میکشم و بر بدنش که هیج جایش معلوم نیست بوسع میزنم 

    دست های کوچکش را میبوسم
    ان قدر ان را به سینه ام فشار میدهم
    که لحضه ای  نفسم  بند میاید

    +بخواب ....ما..مان
    بخواب  صدایم میلرزد . و لحضه ای به ارزو هایم برای او خیره میشوم 

    .....
    بوی نفت در اتاق میپیچد .
    عاشق بویش هستم اما الان نه

    نگاهم به زهره برمیگرد که تکانی به خود میدهد
     پاشنه را از دهانش بیرون میکشد و به گوشه ای پرت میکند که صدایش سکوت اتاق را میشکند صدا هایی از خود در میاورد که قابل فهم نیستند
    به جز چندین کلمه
    که انها نیز بسیار بد اوا هستند
    من
    ببیرم
    تو عم
    می ببیری

    شی کوچکی را از زمین بر میدارد شاید اسلحع ایست که مرا بکشد کودکم را بیشتر به سینه ام فشار میدهم  
    ان چیزی نیست فندک است

    صدای خرخری که حدس میزنم صدای خنده اش است    از خود در میاورد
    کودک را میبوسم و اشکهایم بر گونه هایش میریزند

    اتش مرا در هم میبلعد

    بدنم دارد میسوزد

    جیغ میزنم و التماس برای کمک میکنم
    ناله هایم دل سنگ را اب میکندد

    پوستم سرخ میشود و سپس کم کم اب میشود

    در باز نمیشود 

    در نیز دارد میسوزد فلز ان دستم را  هنگام تلاش برای باز کردنش به خود میچسباند دستم را به زور جدا میکنم و به درد و به پوستی که به در میماند توجه ای نمیکنم  

    کودک را در اغوشم گرفته ام
    اورا به خود چسبانده ام . بوی خن سوخته بینی ام میسوزاند 

    تمام بدنم بی حس شده است درد را حس میکنم اما حرکت را خیر

    ان همه درد ها مرا بیهوش نکرد و نکشت اما اتش مرا میکشد
    خود را پشت به اتش میکنم و برای کودک مرده ام پناگاهی میشوم 
    تا از اتش مسون بماند
     پشتم تاول میزند و سوزش ان هر لحضه بیشتر میشود زجه میزنم و فریاد اما نتیحه ای ندارد 
    رو به دوربین سمت راست اتاق میکنم

    در گوش تمام امیدم میگویم: تو زندگی من بودی تو تنها دلیل برای زندگیم بودی
    تو قرار بود تکه گاه مامان باشی

    قرار بود من برات مادری کنم
    ببخشم

    ببخشم

    اگه ضعیف بودم

    فریاد میزنم : ببخشم اگه یه اشغال بودم
    اشک هایم جاری میشوند و کودکم را در اغوش میگیرم و زجه میزنم  و هر کس را فحش و لعنت میدهند که طعم مادری نتوانستم بچشم 
    از داغ مادری از مرگ در تنهایی از خیانت
    از دست کودکم از ارزو های پر پر شده ام از عشق مرده ام 
    از بی وفایی از دنیا 

     . این بود پایان داستان من و پسرم
     
    با چشمانی که غرق در خون هستند و از دود میسوزند  رو به دوربین گوشه اتاق میکنم و میگویم 

    پایان 

    جواد
    پنجشنبه 19 دی 1398 - 14:05
    بازدید : 699

    آمار سایت

    آنلاین :
    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته گذشته :
    بازدید ماه گذشته :
    بازدید سال گذشته :
    کل بازدید :
    تعداد کل مطالب : 28
    تعداد کل نظرات : 0

    خبرنامه