خانه که60سال خالی بود . اسمم افسانه هست
پارت1
اونایی که اعتقاد دارن داستان رو بهتر درک میکنن .
مورخ 1386/10/19تصمیم گرفتیم خانوادگی به دیدار پدر بزرگم که در شمال کشور زندگی میکنه بریم شب رسیدیم پدر بزرگم منو خیلی دوست میداشت. کنارش نشستم اسرار کردم که فیلم ترسناک نگاه کنیم که پدر بزرگم نیشخندی زد،
وگفت این فیلم ها چیزی نیست من ترسناک تر از این حرف هارو تجربه کردم. من هم کنجکاوی گل کرد گفتم تاریف میکنی برام و با کلی اسرار شروع به تاریف کرد گفت:( اون خانه کناری را میبینی 60سال است که خالی است ،در دوران جوانی ام خاستم با دوستان شب رو اون جا بگزرونیم وسایل و خراکی برداشتیم با چراغ قوه رفتیم داخل خانه.
دوساعت اول خبری نبود همچی عادی بود ناگهان چراق قوه ها خود به خود روشن خاموش میشدن سر صدای عجیب میومد کم کم ترس برداشته بود مارو علی داد میزد میگفت چخبره.من که از همه مغرور تر بودم جلو رفتم و فریاد زدم گفتم خدت را نشان بده اگه جرعت داری بعد سرو صدا قطع شد.دقایقی نگذشت که صدای باز بسته شدن در می اید .
پایان پارت اول
جواد
شنبه 23 شهريور 1398 - 17:04
بازدید : 439