به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

این توضیحات و عنوان از ویرایش قالب ، قابل تغییر است.

مکان تبلیغات شما

امکانات وب

-->-->-->

پر مخاطب ها

    عضویت

    نام کاربري :
    رمز عبور :

    پارت 30 عشق.خون.مرگ 
    صدایی بر خورد پای زهره با سینی به گوشم میرسد

    نگاهم به سمت او میچرخد

    لعنتی، میگوید

    و خم میشود

    به چاقو خیره میشوم ان را در کناره تخت میگذارد این تنها فرصت من است

    یا الان یا هیچ وقت دیگر

    به دستم نگاه میکنم

    سعی میکنم ان را بیرون بکشم اما
    دستبند تیز تر و تنگ تر ان ایست که بتوان دستم را خلاص کنم

    #.این قراره خیلی درد بکنه

    به.زهره خیره میشوم

    دستانش را به سمت شکمم میبرد
    چشمانم را میبندم تا این صحنه را نبینم
    از برخورد دستانش با پوستم مورمورم میشود

    انگشتانش را در دو طرف زخم قرار میدهد
    و ان را میکشد
    جیغ میزنم
    نمیدانم از کجا درد میکشم از زخمم یا زخم روحم
    اما او به کار خود ادامه میدهد التماسش میکنم که دست نگه دارد اما او به من گوش نمیدهد
    دستش را در میان شکمم حس میکنم
    دیگر توان حرف زدن ندارم فقط چشمانم روی هم میاید
    .
    ..
    ...
    سردی اب را در میان صورتم حس میکنم

    زهره با خندع نگاهم میکند به این زودی مبخوای بری
    به جسم کوچک و قرمز در میان دستانش نگاه میکنم

    #.پسره

    با چشمان تر و موهای چسبیده  از عرق به پوستم به او نگاه میکنم

     

    با نفس های بریده میگویم: بزار ... بق..لش کنم

    زهره خنده ای میکند و میگوید: اخی

    و بعد بچه را به سمتم میاورد

    اما هنگامی که تا نزدیکی تخت میاید متوقف میشود .

    به سقوط کودکم از میان دستان زهره نگاه میکنم
    و با اخرین توان و درد رنجم میگویم:
    نه

    جواد
    شنبه 23 شهريور 1398 - 17:05
    بازدید : 561
    برچسب‌ها : رمان ترسناک,

    آمار سایت

    آنلاین :
    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته گذشته :
    بازدید ماه گذشته :
    بازدید سال گذشته :
    کل بازدید :
    تعداد کل مطالب : 28
    تعداد کل نظرات : 0

    خبرنامه